كوتاه درباره «اعتراف» نوشته لف تالستوي
معصومه اسمعيلي
داستان اين كتاب از جايي آغاز ميشود كه تالستوي روسي، نويسنده پرآوازه و مشهور رمانهاي جنگ و صلح و آناكارنينا، در اوج شهرت مبتلا به سرگشتگي ميشود و نااميد از بهبود وضعيت جامعه، در مرز انحطاط فكري و شكست روحي قرار ميگيرد. دليل اصلي اين موضوع نيز به گفته خودش، فقر شديد در ميان طبقه كارگران است. كتاب اعتراف نوشته لِف تالستوي، به ترجمه آبتين گلكار كه توسط نشر گمان منتشر شده است، در وهله نخست با غافلگيريهاي غيرمنتظرهاي از زندگي تالستوي شروع ميشود و در ادامه انسان را به تفكر در مفاهيمي اساسي واميدارد. مفاهيمي چون معناي زندگي انسان چيست؟ ما براي چه آفريده شدهايم؟ به كجا ميرويم؟ چه چيزهايي باعث خوشحالي ما ميشود؟ زندگي چيست؟ هدف از زندگي چيست؟ و هزاران سوال بيپاسخ ديگر. بشر همواره در جستوجوي يافتن معنايي براي زندگي است و در اين مسير، مواجهه با سوالها و پيچيدگيهاي هستي، به ناچار سادگي و آسايش زندگي روزمره او را مختل ميكند. پس اتفاقي كه براي تالستوي ميافتد، عجيب نيست. دغدغههاي فلسفي او در باب معناي زندگي در كتاب اعتراف بازتاب يافته و تفكرات ضد و نقيضش به چالش كشيده شده است.
«زندگيام دچار وقفه شده بود. ميتوانستم نفس بكشم، غذا بخورم، بنوشم و بخوابم. اين كارها اجتنابناپذير بود، اما احساس زنده بودن نميكردم چون هيچ آرزويي نداشتم. اگر چيزي ميخواستم از پيش ميدانستم كه با به دست آوردن آن به هيچ نتيجه مطلوبي نخواهم رسيد.» (متن كتاب)
تالستوي شرح حال خود را با نگرشي ضد دين شروع ميكند كه پس از دوران دانشگاه، قدم در مسير ناباورياش گذاشته و ديگر هيچ اعتقادي به آموزههاي ديني نداشته است، زيرا دريافته كه چگونه آموزههايي كه تعليم و پرورش كوركورانه به او تحميل كرده، در جريان ستيز با آنچه آگاهانه تجربه ميكند قرار ميگيرد؛ آموزههايي كه درگذر زمان رنگ ميبازد، بيآنكه ردي از خود برجاي بگذارد.
«من در دامان مسيحيت ارتدوكس تعميد و پرورش يافتم. از كودكي و در تمام دوره نوجواني اين مذهب را به من آموختند. ولي هنگامي كه در ۱۸ سالگي، در سال دوم دانشگاه را ترك گفتم، ايمانم را به هر آنچه به من آموخته بودند از دست داده بودم.» (متن كتاب)
پس از خدمت در ارتش در سال ۱۸۵۶، تالستوي سفري به كشورهاي اروپاي مركزي و غربي را آغاز ميكند تا با آداب و باورهاي مردمان آن سرزمينها آشنا شود. پس از بازگشت به كشورش، براساس تجارب نوآموخته، دست به يك رشته اصلاحات آموزشي ميزند و در همين راستا به پيروي از ژان ژاك روسو، به تاسيس مدارس ابتدايي در روستاها ميپردازد. ميليونها كودك روسي تا دهه دوم قرن بيستم با آموزش الفباي تالستوي، سال اول دبستان را آغاز ميكنند. لف تالستوي معتقد بود هدف از داستاننويسي صرفا سرگرمي مخاطب نيست، بلكه كاستن از قضاوتهاي بيرحمانه و بهبود سلامت عاطفي است. بسياري از مورخان ادبي معتقدند تالستوي را ميتوان در كنار «هومر»، «دانته»، «شكسپير» و «گوته»، ستونهاي ادبيات غرب دانست. تالستوي اما با چنين زيست روشنفكرانهاي، زندگي را شر مطلق و بيمعنا خطاب ميكند و عميقا تمايل به خودكشي دارد.
تالستوي براي يافتن پاسخي براي معناي زندگي و رهايي از ملال، آموزههاي متفكران پيشين را زير و رو ميكند و درباره اديان و مذاهب مختلف تحقيق ميكند تا راهي براي رهايي بيابد.او در زماني كه اين كتاب را نوشت از شهرت و ثروت زيادي بهرهمند بود، اما به خاطر باورهاي آزاديخواهانه تحت فشار حكومت تزاري قرار داشت و در نهايت كليساي ارتدوكس او را به علت انتشار رمان رستاخيز به ارتداد متهم ميكند. او در اين كتاب ميگويد كه براي دستيابي به رهايي و فهم معناي زندگي لازم است تا از طبقه اجتماعي خودمان مقداري فاصله بگيريم. اين فاصله سبب ميشود تا چيزهايي كه برايمان بديهي و عادي به نظر ميرسيدند ديگر اينگونه نباشند. «چندين بار به خودم گفتم: ولي شايد ازچيزي غافل ماندهام؟ شايد چيزي را نفهميدهام؟ نميشود كه اين حالت براي انسان عادي باشد.» (متن كتاب) لف تالستوي كه هنر را براي هنر نميخواست، بلكه معتقد بود ادبيات و رماننويسي ابزاري براي بيان مفاهيم اخلاقي و اجتماعي هستند. در اين ميسر بيشتر و بيشتر به اين ايمان ميرسيد كه معنا و مفهومي بر اين دنيا حاكم نيست. وي از شوپنهاور نقل ميكند كه زندگي چيزي است كه نبايد باشد، يعني شر و هيچ شدن يگانه خير زندگي است. او در ابتداي راه بر اين باور استوار است كه «ايمان راستين در تكامل روزمره من به عنوان يك انسان است.» اما كمكم به ديدگاه «ايمان راستين اين است كه دنيا شرّي مطلق و فاقد معناست» ميرسد. «نه ميشد ايستاد، نه ميشد به عقب بازگشت، نه ميشد چشمها را بست تا نديد كه پيش رو چيزي نيست جز فريب زندگي و فريب سعادت و رنجهاي واقعي و مرگ واقعي، يعني نابودي مطلق.» (متن كتاب) كتاب اعتراف، اثري ملهم از دغدغههاي فلسفي است اما گويا با نگاه فلسفي نميتواند پاسخ مناسبي يافت.پس راه رهايي در كجاست؟ در نهايت تالستوي در اوج نااميدي و پوچي، ناگهان چنگ ميزند به همان معناي نخستي كه از نوجواني در آن تشكيك كرده بود، يعني دين و خداباوري. راهحل او براي برونرفت از اين مشكل پيوستن به توده مردم است. او تصميم ميگيرد كه مانند مردمان عادي به دين گرايش داشته باشد. او ايمان انسانهاي فرودست را ايمان راستين ميدانست و آنها را فارغ از تمام تعارضات بيشمار خود ميديد. او به اين نتيجه رسيده بود كه ذهن ساده دهقانان و روستاييان، از ذهن پيچده فلاسفه و متفكران صادقانهتر است. «به قول سليمان: در حكمت فراوان، اندوه فراوان است و هر كه بر دانش خود بيفزايد، بر غمش ميافزايد.» (متن كتاب)